یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۷:۰۶
روایت سی و چهارم؛ بیداری

حوزه/ من یک‌طرف مزار شهید گمنام نشسته‌ام، عقیل آن‌طرف. شب‌های اول بستری شدنش توی بیمارستان، به من و باقی جهادی‌ها روی خوش نشان نمی‌داد.

به گزارش خبرگزاری حوزه، من یک‌طرف مزار شهید گمنام نشسته‌ام، عقیل آن‌طرف. شب‌های اول بستری شدنش توی بیمارستان، به من و باقی جهادی‌ها روی خوش نشان نمی‌داد. با باقی‌مانده گلاب توی شیار کلمه گمنام بازی می‌کند. می‌گوید «هر وقت برنامهٔ رنگ‌آمیزی مزار شهدا رو داشتین، خبرم کنین». سرش را بلند نمی‌کند برای گرفتن جواب. رنگ‌فروشی دارد توی قم.
بی‌صدا نگاهش می‌کنم. اگر قطره اشک گوشه چشم‌هایش بیفتد، شاید لب باز کند. دیشب پشت تلفن گفت «حرف‌های مهمی دارم! کجا بیام ببینمت؟»
وقتی خبردار شد من هم کرونا گرفته‌ام، رابطه‌مان از مراقب و بیمار، شد رابطه دو تا رفیق. وقتی فهمید بعد از بهبودی، دوباره برای خدمت جهادی برگشته‌ام بیمارستان، اول اسمم یک داداش اضافه کرد.
«داداش! راستش اون‌شبی که پای تلفن گفتی دوباره برگشتی بیمارستان، انگار از خواب بیدارم کرده‌باشن! بعد از خداحافظی بی‌معطلی وضو گرفتم.» عقیل حالا نگاهش را از سنگ مزار شهید گمنام گرفته بود. اشک تا چانه‌اش رسیده بود و لب‌هایش می‌لرزید «خانومم باور نمی‌کرد بعد از چند سال دوباره دارم نماز می‌خونم».


به قلم لیلا پارسافر

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha